امشب رسما اخرین شب تابستونمه.
امشب یه دفعه ای ریحانه اومد و بوسم کرد و گفت، فردا دیگه نیستی...
با من بازی میکنی؟
سه تا بازی میتونیم بکنیم، اولیش اشپزی بازی، دومیش ماشین بازی، سومیش لباس بازی...
خیلی درد داشت. من تمام تابستون رو از دست دادم و کار کردم. اصلا اونچیزایی که میخواستم نشد، میخواستم با بابا بریم استخر، نشد... میخواستیم بریم پیاده روی، نشد...
من حتی حسرت یه بازی کردن ساده رو هم به دل ریحانه گذاشتم.
عجب تابستون بی حاصلی شد امسال.
فردا ساعتای زیادی تنهام.
از منتظر موندن توی ترمینال تا سکوت زهرماری اتوبوس...
خانواده ای که میمونن و رهاشون میکنم و میرم یه من و جاده...
ادامه مطلبما را در سایت من و جاده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : manaaliyama بازدید : 9 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 18:24